لبخند لب های بسته

خواب من...
 
شبی خواب دیدم با خدا کنار ساحل قدم میزنم،رد پای هردوی ما روی ساحل بود،وقتی برگشتم و به گذشته نگاه کردم دیدم در مواقع سختی تنها یک ردپا کناره ساحل است،پس به خدا گله کردم وگفتم :خدایا چرا در مواقع سختی مرا تنها گذاشتی،خدا لبخندی زدو گفت: فرزندم درآن موقع تو بردوشه من بودی.
 
طبیعت...
 
روزی مردی عقربی را دید که درون آب دست وپا میزند.اوتصمیم گرفت عقرب را نجات دهد،اما عقرب اورا نیش زد.مرد بازسعی کرد وباز عقرب اورا نیش زد.رهگذری اورا دید وپرسید: برای چه عقربی را که نیش میزند،نجات می دهی.مرد پاسخ داد:" این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم".
 
شما ممکن است بتوانید گلی را زیرپا لگدمال کنید،اما محال است بتوانید عطرآن را در فضا محوسازید.ولتر
 
اگردبیربودم...
 
اگردبیرریاضی بودم ثابت میکردم که چگونه شعاع نگاهت از مرکز قلبم میگزرد....اگردبیرشیمی بودم نام تورا درقلبم پخش میکردم تا محلول با محبت شود....اگردبیردینی بودم میدونستم که بعد از خدا تورا میپرستم.....اگردبیرجغرافی بودم میدونستم که خوش آب وهوا ترین منطقه،آغوش گرم توست.....واگردبیرزبان بودم با زبان بی زبانی میگفتم
"I LOVE YOU"
 
تورا به دادگاه خواهند کشید...شاید به حبس ابد محکوم شوی...جزییات جنایتت معلوم نیست...اما...اثرانگشتت را روی قلبی شکسته یافته اند!!!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد