اگرچه نزدشما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
همیشه دلم برای خودم تنگ میشودآری
همیشه بی خبرازحال خویشتن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگیها را
اشاره ای کنم انگارکوهکن بودم
من آن زلال پرستم که درآب گند زمان
به فکرزلالی آبی چنین لجن بودم
غریب گشتم غریب تر اما
دلم خوش است که درغربت وطن بودم